مطقییر                  

لخت میمانم




2005/02/28

 
معلم

ياد حرف يکی از معلمای هنرستانم ميوفتم، هميشه ميگفت
آدما دوست دارن بميرن
برای همينه وقتی برق ميگيرتت
دلت نميخواد سيمُ ول کنی

          

   |


2005/02/26

 
بهترين وقت

ميدونی بعضی وقتا
با تمام وجودم دلم ميخواد
لوله رو برگردونم طرف کلم و بگم
عوضی نميتونی بيشتر از اين مجبورم کنی
و ماشه رو بدون حتی يک لحظه فکره بيشتر بکشم

پ.ن: سيانور هم دقيقاً همين وسوسه رو برام داشت

          

   |


2005/02/24

 
...

يک اصطلاح بيشتر دخترونه:

فــــــــــک کــــــــــــن

پ.ن: آره داداش کم آورديم آب بستيم توش

          

   |


2005/02/21

 
...

ميدونی؛
اصلاً لازم نيست
به کسی ثابت کنی که خوبی،
فقط کافيه فرصت فهميدنشو بهشون بدی

          

   |


2005/02/18

 
مغزهايشان

به زودی درخواهند يافت؛
که دين برای ذهن بشر امروزی،
بيش از حد، ساده و عقب ماندست

          

   |


2005/02/16

 
گفتم که ميگم

خانم منشی
شرکت جديد ما؛
آی کيو داره در حده،
يک بزه کاملاً خوشحـال.

پ.ن: حيوونی

          

   |


2005/02/14

 
پاچه‌تين

اگه بدونين چه آشغالايی رو
به اسم آقای والنتين
ميکنن تو پاچه ملت
الانه يکيش تو پاچمه آقا
بعد آقا پول داديم
هی پول داديم
آی ميسوزه
آی ميسوزه

پ.ن: مردشور اين رسمای تخمی فرنگيتونو ببره

          

   |


2005/02/13

 
ثبت شود:
سخت ترين
مشکل ترين
تخمی ترين
گه ترين
... ترين
..... ترين
...... ترين
روز در زندگی من حداقل، اولين روز کاريه
يه کار جديد، شناختن آدمای جديد
و از همه گه تر احساس بی‌مصرف بودن

پ.ن: آخی

          

   |


2005/02/11

 
حال

چيزی که هميشه متفاوته يک متغييره

پ.ن: حالی بديم به خودمون

          

   |


2005/02/09

 
Genius

داداش کوچولو دوست من سه سالشه،
ديروز دوست من با آقای همسايشون
سر جای پارک بحثشون ميشه
و کارشون به يخه گيری ميرسه
درست در همين زمان (يخه گيری)
داداش کوچولو موچولو پنجره رو باز ميکنه
و از طبقه سوم ميشاشه رو ماشين آقای همسايه
توجه داشته باشين که تو مدتی که دوست من تو خونه بوده (قبل دعوا)
داداش کوچيکه داشته سعی ميکرده صندلی رو ببره دم پنجره (حس ششمو دارين)

پ.ن: من از همون اول که اين بچه رو ديدم گفتم اين بچه نابغس

          

   |


2005/02/06

 
نه

چند روزی بود که تو خودش بود
تمام روز تو اتاقش ميشست
فقط در حده بله و نه حرف ميزد
تا ساعت دو بعد از نيمه شبه ديشب،
اومد کنارم وايساد گفت
خيلی بده آدم عاشق يه زن بشه؟
نگاهش کردم،
تا حالا قيافش رو اون شکلی نديده بودم
گفتم: بستگی داره
بی‌تابی ميکرد، گفت
من الان نياز به منطقت ندارم فقط تاييدم کن
گفتم «نه»

          

   |


2005/02/05

 
داستان يک پسر

يک خاله پير و فضول
يک مادر بسيار دهن بين
يک دختر به شدت وفادار (سيريش)
يک آخوند که شاشش تند باشه
همه اين عوامل باعث ميشن
يک پسر بدبخت هيچی ندار عقد کنه
و ما تا ساعت شش صبح بهش بخنديم و دستش بندازيم

پ.ن: به شدت از نزديک افراد پير و فضول خانواده به معشوقه‌هايتان جلوگيری کنيد.

          

   |


2005/02/03

 
تشنگه

و آيا انتقام رواست؟

برای دلی که به باد رفت
دلی که به خاک افتاد و به بار نشست؛
ميوه‌های خشم را بر شاخه نميبينی!
نميدانی که تو به بارش نشاندی!
دور نيست زمانی که
شاخه‌ها آرام آرام
با نوازشی شيطانی
در برش ميگيرند،
و با تکانی ناگهانی
گردن ظريفش را ميشکنند.

و آيا تسلسل انتقام رواست؟

          

   |


2005/02/02

 
...

چه به جاست «نقطه‌ای»
در خاتمه‌ی عشق.

          

   |


2005/02/01

 
نکته تجربی

يک نکته اخلاقی مشترک بين دختران
آنها از تعريف، بينهايت لذت ميبرند
حتی آنهايی که مرد هستند

پ.ن: مهمتر اينکه کلاً تعريف نکردن از آنها در دسته رذايل اخلاقی جای دارد.

          

   |


بلاگر        فارسی نويس        UTF-8