مطقییر                  

لخت میمانم




2007/10/13

 
Frozen Time

نمیدونم واقعا تا حالا به این توجه کردی؛
که وقتی به عقربه‌ها نگاه میکنی
رفته رفته حرکتشون کند و کندتر میشه
تا در یک لحظه خاص کاملا از حرکت می‌ایستن

جلوی من نشسته بود و با حرارت صحبت میکرد
حرکت لبهاش سریع و بدون وقفه بود
و دستهاش در هوا تکان میخورد؛

چشمم به ساعت دیواری افتاد
انگار تمام صداها کمرنگ شدن
ثانیه شمار با هر حرکت روی طبل میکوبید
و زمان شروع به کند شدن کرد
میدونی احساس جالبیه حرکت کند اطراف
وقتی هیچ صدایی نیست
انگار میتونی جزیات تمام حرکات ظریف رو ببینی
تا اون لحظه خاص فرا برسه و زمان یخ بزنه

تمام دنیا به همراه او از حرکت باز ایستاده بود
از پشت میز بلند شدم
نزدیکش رفتم، خیلی نزدیک
و با جریانی آرام نگاهش کردم
به صورت و لبهاش که نیمه باز مانده بود
به چشمانش که درشت بود و بی حرکت
به انگشتان بلند و کشیده دستانش
به کمر و گردن صاف و بی نقصش
و لاله گوش‌هاش که ساده و بی آویز بود
فرصت این رو پیدا کردم که
به خال سیاه و کوچک بالای سینش نگاه کنم
مدتها نگاه کردم و نگاه کردم، به تمام منحنی‌ها و خط‌های بدنش
و عاشق‌شان شدم چون تمام اینها تکه‌هایی از زیبایی بود
که او را در تمام دنیا منحصر بفرد میکرد

سر جایم نشستم و
نفس عمیق کشیدم
زمان دوباره به راه افتاد
و تمام صداهای اطرافم برگشتند
صحبت میکرد و من با سر تاییدش میکردم
اما این‌بار نگاهم نگاه لحظه قبل نبود، ...

باور کردنی نیست نگاه کردن به برف در آن لحظه

          

   |


2007/10/11

 
لخت پشت ویترین مغازه ایستاده بودم
جلوی ویترین چند نفر بدن برهنه‌ام را نگاه میکردند
روی مقوای تکیه داد شده به پایم
نوشته بود « برای فروش نیست »

          

   |


2007/10/07

 
...

حالا که فکر میکنم
انگار جمله‌ی آخرش دو پهلو بود
و از هر دو پهلو، زیبا و خواستنی
...یادش به خیر آدم دو رویی بود

          

   |


2007/10/06

 
...

میستایم
شجاعت
متولد
شدنت را
ای نوزاد
...حیف که نمیدانی

          

   |


2007/10/03

 
...

انسانهایی را میشناسم که
آینده را بخاطر گذشته‌شان می‌سازند
و بخاطر حال‌شان خرابش می‌کنند

          

   |


بلاگر        فارسی نويس        UTF-8