مطقییر                  

لخت میمانم




2009/03/29

 
...

انگار تو هم میدانی، وقتی مهمانها میرسند
جای هیچ کدام از ما دوتا آنجا نیست
میووو

          

   |


2009/03/24

 
...

تنها جایی که کسی بخاطر سینه هات طرفت نمی یاد
تنها جایی که من اونجا خیلی هات به نظر میرسم
آره گی کلاب

          

   |


2009/03/21

 
...

می خواهم گریه کنم برای این ذهن درگیر
ذهنی که روزها در قفسش بال بال میزند
و شبها در رویای آزادی به خواب می رود
حرف تازه ای نیست ‌«عادت کردن به درد»

          

   |


2009/03/19

 
...

می‌دانستی آن شب که با عجله رفتی،
شیشه ی اشکت را دم مشکت جا گذاشتی؟
صدایت کردم باز نگشتی، ترسیدی باز در نگاهم بمانی!
من فقط می خواستم مشکت را پس بدهم؛ البته، حالا که دیگر نیستی

          

   |


2009/03/15

 
...

زندگی را هنر است بازی کردن؛
و هنر بازی را بازیگری باید.

          

   |


2009/03/11

 
...

تو میدانی،
پس مسئولی
حتی در برابر احساسات

          

   |


2009/03/08

 
...

شاید در سن بالایتان
به دنبال تجربه در عاشق کردنم می‌گردم
شاید هم پاک کردن ذهنم را یادم دهید، نمی‌دانم

          

   |


2009/03/06

 
...

«هنوز مطمئن نیستم که تمام حرف هایت را به من میزنی»
باشه، اجازه میدم که مطمئن نباشی

          

   |


2009/03/02

 
...

آرام بود
کنارم روی تخت دراز کشید
صدای ضعیف نفسش آرامم می‌کرد
یواش از پشت گردن تا کمرش را نوازش کردم
تکانی خورد و ناله ای کرد، انگار خوابش برده بود
سرم را به گوشش نزدیک کردم و طوری که نترسد زمزمه کردم
تو زیباترین و آرام ترین گربه‌ی دنیایی موشوی سیاه من

          

   |


بلاگر        فارسی نويس        UTF-8