مطقییر                  

لخت میمانم




2006/07/31

 
...

در یک رابطه از هر نوعی که می‌خواد باشه؛
میشه خیلی قسمتهای کثافت پیدا کرد،
ولی درصد این کثافتهاست که مهمه.

          

   |


2006/07/29

 
...

آغوشت گرم است، پس چرا آرامشم نمی‌آید.

          

   |


2006/07/28

 
...

هنرمندها تغییرات اطرافشان را به گونه‌ای بیان میکنند که دلنشین است.
شاید کمی بزرگ نمایی برای درک بهتر تغییر بد نباشد.

          

   |


2006/07/23

 
...

و خدا روده‌ی راست را آفرید
که در شکم تو یافت می نشود

          

   |


2006/07/19

 
...

میلیون‌ها نفر را در خیالم می‌آورم که در آن لحظه احساس بی‌حاصلی و بدبختی می‌کنند -هر چند ثروتمند و جذاب و اغواگر باشند- چرا که آن شب تنهایند، دیروز هم تنها بوده‌اند، شاید فردا هم تنها باشند دانشجویانی که نمی‌دانند با کی بیرون بروند، پیرترهایی که جلو تلویزیون نشسته‌اند و فکر می‌کنند شاید تلویزیون آخرین راه نجات شان باشد، تاجرها در اتاق‌هایشان در هتل، در این فکر که آیا کارشان معنایی هم دارد؟

زن‌هایی که عصر را به آرایش و درست کردن موهایشان می‌گذرانند تا به کافه باری بروند و وانمود کنند دنبال رفیق نمی‌گردند، و فقط می‌خواهند نشان بدهند که جذابند، مردها نگاه شان می‌کنند و سعی می‌کنند سر صحبت را باز کنند، و زن‌ها با حال و هوایی برتری جویانه آن‌ها را پس میزند، چرا که احساس حقارت می‌کنند، می‌ترسند مردها بفهمند که آنها بسیار تنهایند کاری بی‌اهمیت دارند نمی‌توانند درباره‌ی وقایع دنیا حرف بزنند چرا که از صبح تا شب کار می‌کنند تا نان در بیاورند و دیگر وقتی برای خواندن اخبار روز ندارند.

کسانی که خود را در آینه نگاه می‌کنند و خودشان را زشت می‌پندارند گمان می‌کنند زیبایی خصوصیتی بنیادی است و برای سازش با خودشان وقتشان را به تماشای مجله‌هایی می‌گذرانند که در آن همه زیبا و ثروتمند و مشهورند.

از کتاب زهیر

پ.ن: کسانی که متکبرانه به زیبایی اطرافشان نگاه می‌کنند بی‌آن که لذتی کامل ببرند تا بگویند که خود تنهایی شان را بر گزیده‌ایم.

          

   |


2006/07/18

 
...

اگه بگم از این سوسیس گنده‌ها میخوام بهم میخندی؟
نه، فقط ممکنه بهش حسودیم بشه.

          

   |


2006/07/17

 
...

خوشم می‌آید
از آدمهایی که به خاطری، میجنگند
متنفرم
از آدمهایی که فقط میجنگند

پ.ن: احمقها شبها از خستگی خوابشان میبرد

          

   |


2006/07/15

 
...

هنوزم اونجاس
ته کمدم قایم شده
بعضی شبا که همه جا ساکته
گوشه درُ باز میکنه و سرشُ میاره بیرون
و با همون صدای همیشگی میگه « میخوای بیای این تو پیش من »
و همون جواب همیشگی « نوچ »
انگار ذهنم به بودنش معتاد شده

          

   |


2006/07/12

 
...

وقتی اشتباهت رو قبول نکنی
یا حتی شک هم نکنی
باز هم کارت سخت تر و سخت تر میشه

          

   |


2006/07/11

 
...

وقتی ندونی که داری اشتباه میکنی
کارت خیــــــلی سخت میشه

          

   |


2006/07/09

 
...

گفت،
نیازی نیست چیزی را به کسی ثابت کنی
من،
سرم را تکان دادم، میدانستم چه میگوید
اما او،
فاتحانه به چیره شدنش لبخند میزد
نمیدانم،
شاید من هم در این سن همینقدر احمق بودم.

گفت،
خیلی باید مواظبش باشی، امانت بزرگیه
با این حرفش تمام غم عالم در دلم جمع شد
میدانی، فکر نمیکنم از پسش بر بیایم
راستش را بگویم، نمیخواهم

          

   |


2006/07/04


2006/07/02

 
...

آدمهای خاص، عقاید خاصی دارن
همینطور دیوانه‌ها

          

   |


2006/07/01

 
...

نمیدانم چقدر بچه‌ها را میشناسی
میدانی آنها با بازی کردن تجربه میکنند
ولشان کن بگذار بازی کنند
گیریم چهار تا دل هم شکستند، طوری نیست که.

          

   |


بلاگر        فارسی نويس        UTF-8