مطقییر                  

لخت میمانم




2005/10/29

 
...

بين آتش و خاک و بخار
در کنار در يای جنوب
شهری بود
که نامش در نقشه‌ها
عسلويه بود

          

   |


2005/10/19

 
فکر کمتر، زندگی بهتر

مخم خشک شده، احساساتم جان ميکنند تا بالا بيايند
الان در حد يک موجود نباتی ميتوانم فکر کنم
عکس العملهايم کندتر و کندتر ميشوند
الان احساس چمن بودن ميکنم
زير اشعه آفتاب دراز ميکشم
و به هيچ چيز فکر ميکنم
من خوش بخت ترين
چمن دنيا هستم

          

   |


2005/10/11

 
تبت

ميدانی چه چيزيش را دوست دارم، رويای بودن اون بالا را، احساس بودن در جايی که زندگی خيلی سختر است برای زنده ماند، ديگه مبارزه بين افکارت نيست بين تو و طبيعت است. انگار در آن شرايط به بدنت بيشتر نياز داری تا افکارت. ميدانی با اينکه سختی ميکشی ولی آرامش خاصی دارد، يک نوع سکوت فکری در افکارت حرکت ميکند، يک آرامش درونی، آن وقت است که در حال هيزم جمع کردن پيدايش ميکنی، عاشقش ميشوی، در آرامش کامل. اجازه ميدهی عشقش در جريان خونت غلت بخورد و رها ميشوی انگار روی ابرهای زير پايت. ميدانی تو هم ميروی، نگران نباش. تو هم حالا جوانه‌اش را در لابه لای افکارت ميپرورانی، نگران نباش ميروی، دستش تو را هم بالا ميکشد. فکر کن به برف، سکوت و گرمای بدنش.

          

   |


2005/10/10

 
گروگان

يه جوره بدی نگام کرد که يه وقت حرفی نزنم
پيراشگی رو که اندازه مشتم بود داد دستم
با لحنی که ميخواست عصبانی به نظر بياد گفت
اين شامته، سعی کن باهاش سير شی، چون ديگه خبری نيست

          

   |


2005/10/09

 
...

با اکسريت آرا، ته ريش برنده شد
تبريک به تمام نرينه‌های عزيز و گشاد

          

   |


2005/10/08

 
...

شايد وقتی گفت مرا ببوس
نبايد فقط نگاهش ميکردم

          

   |


2005/10/01

 
من ديدمش

وقتی بهش گفتم ميخوام کنترلش کنم خيلی جا خورد
بعد يه مدت هزارو يک تهمت بهم زد از خيانت گرفته تا مريضی های مختلف
براش توضيح ميدادم ميخوام ببينمش، نميخوام رابطه‌ام اساسش فقط سکس باشه
فقط نگاهم ميکرد و تو نگاهش ميخوندم داره به همون هزارو يک دليل خودش فکر ميکنه
بهش ميگفتم دلايل ديگه هم برای عشق و دوست داشتن هست، درک نميکرد انگار
يک ماه تحمل کرد
و رفت
روزهای آخر
عاشق نگاهش بودم
عاشق سادگی افکارش
عاشق حرف زدنش
و عاشق صداش

          

   |


بلاگر        فارسی نويس        UTF-8