مطقییر                  

لخت میمانم




2005/08/27

 
...

يکی از حسامو خوب يادمه
همونی که تو آخر کلم گفت بنگ
و بعدش من شدم همينی که هستم

          

   |


2005/08/23

 
بيگ گمبل

هيچی، همش يه وسوسه بود
وسوسه‌ی شرط بستن روی تمام بشريت
اونا شرط بستن، هر کی آدماش بيشتر بود اون برده
زمانشم شد تا آخر دنيا، اسمشم گذاشتن روز رستاخيز
وسوسه هم شد قانونش فقط وسوسه‌ کنن نه بيشتر
اما در بين هيجان اين شرط بندی همه يه چيزی رو يادشون رفت
اصلا وسوسه اين شرط بندی مال کی بود؟

          

   |


2005/08/20

 
...

غارها هم مملو از آدم هستند
تلاش بيهوده ميکنيم
آرامش هرگز بر نميگردد

          

   |


2005/08/18

 
...

سنجاقکها را تازگی زياد ميبينم
بهشون سلام ميکنم
و اونها هم برايم در هوا بالا و پايين ميروند

          

   |


2005/08/10

 
...

واقعاً چند درصد زندگی بدون تخيلات ما ارزش داره.

          

   |


2005/08/08

 
...

ميشه يه تراژدی رو امتحان کرد
کافيه خودت رو تنها ببينی
فقط به تنهايی فکر کن
اونوقت باخيال راحت
قطعش ميکنی
و به قرمزيش ايمان مياری
البته بعضيا آخرش ميرينن مثل من

          

   |


2005/08/05

 
...

ميدونم ناراحتی
آخه تو خيلی داشتی تلاش ميکردی
منه احمق هم بدون هيچ واکنشی نگاهت ميکردم
شايد واقعا يادم رفته چه جوری بايد عاشق شد
يکی چند وقت پيش بهم گفت ّ تو گم شدی، يه جای خيلی عميق ّ
بهترين حالتش اينه که ديگه پيدا نشم برای هميشه، آروم و ساکت
مثل غرق شدن تو باتلاق

          

   |


بلاگر        فارسی نويس        UTF-8