مطقییر                  

لخت میمانم




2007/07/31

 
...

به شدت از درون خسته‌ام.
مانند معتادی که خماری میکشد
به دنبال انرژی های مثبت میگردم؛
به هر ذره ناچیزش چنگ میزنم و با ولع
به داخل ریه هایم میکشم.
احساس بعد از این تنفس هیچ چیز نیست به جز غم
و احساس سرخوردگی
حس بر خورنده و توهین آمیز ترحم
انگار که با غرور به گدایی بروی
گدایی کنی آنچه را که خود داشتی و بخشیدی
که هر از گاهی تکه‌ی ناچیزی جلویت بیندازند و باز تو با غرور
سرت را فرود آوری و لبانت را به خاک بمالی
چه ننگیست، چه ننگی
مرگ چه شیرین بر زبانم می آید

          

   |


2007/07/23

 
...

پایان،
پایان خوبی که با تمام شدن سفر شکل می‌گیرد
پایان بی معنی یک فیلم نه چندان خوش ساخت
پایان بد یـک فصـل از فصل‌های زیـــبای زندگی
میدانی، پایان های زندگیم را که جمع میکنم
کم و بیش از تمامشان راضی و دل خوشم
حتی، از پایانی که تو ساختی
خودم را گول نمیزنم
باید قبول کرد که هر پایانی،
لزوماً یک آغاز دوباره نیست.

پایان

          

   |


2007/07/22

 
...

زندگی آهنگ آرامِ قلبِ طبیعت است.

          

   |


2007/07/17

 
...

تنها فایده اش این است
که ما میدانیم
و آنها نمیدانند،
که همین است که هست؛
برای همین آنها فکر می‌کنند
که چه باید می‌بوده و چه هست.
این رابطه‌های انسانی خودمان را میگویم... افتاد؟

          

   |


بلاگر        فارسی نويس        UTF-8