داستان يک پسر
يک خاله پير و فضول
يک مادر بسيار دهن بين
يک دختر به شدت وفادار (سيريش)
يک آخوند که شاشش تند باشه
همه اين عوامل باعث ميشن
يک پسر بدبخت هيچی ندار
عقد کنه
و ما تا ساعت شش صبح بهش بخنديم و دستش بندازيم
پ.ن: به شدت از نزديک افراد پير و فضول خانواده به معشوقههايتان جلوگيری کنيد.
₪ |
|