مطقییر |
لخت میمانم |
2005/04/28 پيچش « تغيير » در حد يک انقلاب بزرگه درونریز است که اثراتش به بيرون فوران ميکند. از دن خوآن مطقيير
₪ |
|
2005/04/26 نمیدانم از کيست اينکه هميشه میگويم « دوستت دارم » فقط به خاطر اين نيست که دوستت دارم نترس، از روی عادت هم نيست اگر چه به ترسيدنت عادت دارم اينکه گاهی میگويم « يقين ندارم » اصلاً به معنی اين نيست که دوستت ندارم هر دو میدانيم که دوست داشتن کافی نيست هيچ کس به ما نگفت که راه کدام طرف است من به راهی که انتخاب کردهام شک دارم اينکه از من میپرسی چقدر زمان نياز دارم سئوال سختی است که برايش جواب ندارم میدانم گاهی میخواهی رهايم کنی ولی نمیتوانی میدانی، شايد نمیدانم که میتوانی، شايد ديگر زمان نياز ندارم اينکه هميشه میگويم « دوستت دارم » فقط به اين خاطر نيست که دوستت دارم به خاطر اين است که اين را خوب میدانم که حتی اگر راه اشتباهی آمدهام وحتی اگر به هيچ چيز يقين ندارم وحتی اگر هميشه اشتباه فکر کردهام من تمام اين راه را با تو آمدهام من به خاطر اينکه تو خودت هستی به خاطر اينکه خودم را به من نشان دادی به خاطر اينکه در بدترين لحظات به من آرامش دادی هميشه و همه جا « دوستت دارم »
₪ |
|
2005/04/24 زيره تخت شبها از صدای جيرجير تختم بيدار ميشوم؛ اصلاً معلوم نيست اينجا چه خبره، جنها بازيشان گرفته
₪ |
|
2005/04/23 قانون صدا ميگويد: يک قانون برای تمام جهان، « از فردا انسانهای معمولی را از يک جای بدشان اعدام ميکنند » صدا ميگويد: يک قانون برای تما... ولی تو درونت را شخم ميزنی صدا ميگويد: يک قانو... و تو درونت را ميکاوی صدا ميگويد: ... و تو ماندی
₪ |
|
2005/04/22 2005/04/20 يه بابايی گفت: « يا رب روا مدار که گدا معتبر شود » اِه وای، چه راس گفت. همه جوره داره بهم ثابت ميره
₪ |
|
2005/04/19 عشق اولش مثه گاو دعوا ميکنيم، ميخوايم سر به تن اون يکی نباشه؛ بعد مثه سگ پشيمون ميشيم يه ساعت بعدش بيای ببينی، داريم مثه خر از کون هم ميخوريم؛ به اين ميگم عشق نرمال
₪ |
|
2005/04/17 ... اجازه میدهی نگاهت کنم؟ اجازه میدهد نگاهش کنی، لغزش آن جریان گرم را از روی ذهن آرامت حس میکنی غرق در لذت میشوی و چشمانت کم کم سنگین و گرم و گرمتر میشوند بخواب میروی، در رویا میبینی که نگاهش میکنی، به همان گرمی و آرامش چشمانت
₪ |
|
2005/04/16 خوب حتی عالی ميدونی دخترک، روی يه اخلاق خوب تا آخر عمر ميتونی حساب کنی ولی فکر ميکنی روی يه قيافه خوب تا چند سال ميتونی حساب کنی؟ پ.ن: پسرک با تو هم هستم
₪ |
|
2005/04/15 2005/04/14 اين موجود اسم دارد من که مردهی اين اسمم « مطقيير السادات » البته جای اون ّمطقيير ّ سه نقطه قرار بدين. پ.ن: الان داره فحش ميده پ.ن: خيليم دلت بخواد پ.ن: ايــــش
₪ |
|
2005/04/13 عقده خانه تعطيل شد.
₪ |
|
2005/04/12 2005/04/11 دختله ی داداش فروش دینا به روان پزشک گفته: " من یه داداش دارم خیلی کثیفه، هر وقت ریشاشُ میزنه درست دسشویی رو تمیز نمیکنه، از لیوان دهنی منم آب میخوره" هی میگم جلو بچه چهار ساله از این چیزا نگین واسه همینه دیگه. اصلاً من با یه سری آدم وسواسی زندگی میکنم. اندفعه این بچه منو لو بده دیگه 30فن هم نمیکشم.
₪ |
|
2005/04/10 کالبد ميشناسيش، در درونت جا خوش کرده ديگه خوده خودت شده ميدونی داره چی کار ميکنه؟ خيلی ساده، خودش را توجيه ميکنه تمام وجودت را گرفته و به ريش من ميخنده ديگه دلم برات نميسوزه چون ديگه نميفهمی درونت خورده شده تو ديگه مردی اون زندس پ.ن: آدمها کم کم حالت را به هم ميزنند... ميبينی؟
₪ |
|
2005/04/08 Tags زين پس به حرفهايی که نمیخواهيم ديگران بدانند تگه <Dont Say> را هم اضافه ميکنيم باشد که حداقل خواجه حافظه شيرازی نفهمد
₪ |
|
2005/04/07 2005/04/06 من هستم ميدونم که خودخواهم. ميدونم که خودخواهم. ميدونم که خودخواهم. ميدونم که خودخواهم. ميدونم که خودخواهم. ميدونم که خودخواهم. ميدونم که خودخواهم. ميدونم که خودخواهم. ميدونم که خودخواهم. ميدونم که خودخواهم. ميدونم که خودخواهم. من يک خودخواهم. من يک خودخواهم. من يک خودخواهم. من يک خودخواهم. من يک خودخواهم. من يک خودخواهم. من يک خودخواهم. من يک خودخواهم. من يک احمق هستم. من يک احمق هستم. من يک احمق هستم. من يک احمق هستم. من يک احمق هستم. من يک احمق هستم. من يک احمق هستم. من يک احمق هستم. من يک احمق هستم. من يک احمق هستم. اينا رو که ميدونم تازه اينم، وای بر اونايی رو که نميدونم
₪ |
|
2005/04/04 بلندای بلند فلات تبت را به خاطر داری همانجايی که قرار بود عاشق دخترکی تبتی شوم همانجا که دخترکی از لبه فلات پاهايش را آويزان کرده بود انتظار دخترک را در خيالام، در چشمانش ميديدم ولی مدتيست به جز کوهی بلند در برابرم هيچ چيز ديگر نيست گفتهاند دخترک را ديگر آنجا نخواهم ديد، ميگويند رفته پی کارش ميدانم پست فطرتها دروغ ميگن ميدونی دخترک خيال من ميدونم که اونجايی، فقط يه کمی هوا گرگ و ميش شده واسه همينه که الان نميتونم ببينمت ببين، ميدونم نميتونی الان، فقط تصور کن که ميبينی من الان اين پايينم، پايه کوه يه ذره دلگرمی ميخوام يه ذره هم فرصت تا زودتر شجاعته بالا اومدنُ پيدا کنم قول ميدم زودتر از خورشيد فردای زندگيم برسم اون بالا پيشت
₪ |
|
2005/04/03 يعنی ميشه ببين خدا، تا حالا خيلی کم چيز ازت خواستم؛ برای آخرين درخواست، ميشه فردا من از خواب بيدار نشم.
₪ |
|
2005/04/02 2005/04/01 کلانتری لطفاً به اين نتيجه رسيدم که دارم زيادی حرف ميزنم اينجوری همه راحت ميرن رو اعصابم اينو که ميگم الان داره خون خونمُ ميخوره ها دارم تغيير مسير ميدم، از احساس درونيم ميفهمم خيلی حالت گهيه، هر چی هست به هر حال
₪ |
|
|
Moteghayers صفحه اصلی فتوبلاگ آرشیو @ December 2004; January 2005; February 2005; March 2005; April 2005; May 2005; June 2005; July 2005; August 2005; September 2005; October 2005; November 2005; December 2005; January 2006; February 2006; March 2006; April 2006; May 2006; June 2006; July 2006; August 2006; September 2006; October 2006; November 2006; December 2006; January 2007; February 2007; March 2007; April 2007; May 2007; June 2007; July 2007; August 2007; September 2007; October 2007; November 2007; December 2007; January 2008; February 2008; March 2008; April 2008; May 2008; June 2008; July 2008; August 2008; September 2008; October 2008; November 2008; December 2008; January 2009; February 2009; March 2009; April 2009; May 2009; June 2009; July 2009; August 2009; September 2009; October 2009; November 2009; December 2009; January 2010; February 2010; June 2010; July 2010; August 2010;
|