...میدانی الان در چه حالی هستم؟
یادت هست که یک شب تا صبح با هم حرف زدیم
تو گفتی دیگر از دنیای اطرافت بیزاری
و این که دیگر عشق و انسانیت نمیارزد به این همه درد
و من سعی میکردم ثابت کنم که میارزد و باید بود و باید داشت
تو قانع شدی هر چند با شک و تردید.
امشب تو نیستی
و من حال خراب آن شب تو را دارم
₪ |
|