...آن شب توی اون زیر زمین قدیمی تا دم دمای صبح حرف زدیم
اولش نمیخواستم بهش گوش بدم ولی بعد نظرم عوض شد
راستش، وقتی میگفت «نگو بسم الله نگو بسم الله»،قیافش خیلی خنده دار شده بود
وقتی فکر میکنم میبینم، زیاد هم بی راه نمیگفت،حداقل کاملا مشخصه کلاه رفته سرش
بالاخره باید به شیطان هم فرصت حرف زدن داد
شب عجیبی بود انگار شیطان ارادت خاصی به من داشت
میدونی، شاید دفعه بعد یه چیزایی یادش دادم
حالا دیگه بخواب کُنتِ عزیز، داره صبح میشه
₪ |
|