...یاد زمان دانشگاه افتادم
یاد همان ترمی که به من نگاههای خاص میکرد
نگاهش گرم بود و دوست داشتنی، شاید هم منتظر
تار موهایش روی صورتش ریخته بود و نور خورشید دلبرش کرده بود
سرش پایین بود، آرام و پیوسته شعر میخواند، صدایش در گوشم هست
آخرهای ترم احساس میکنم باردار شده، صورتش گرد و مرطوب شده بود
انگار در جواب نگاهش چیزی باید میگفتم، که نگفتم و نگفتم تا آخرین لحظه بودنش
بعد از آن ترم، هیچ وقت دیگر ندیدمش و مرز بین استاد و شاگرد همچنان باقی ماند
مرزی که انگار نشکستنش گناه بود
₪ |
|